دخترطلائی

حرفهای خودمونی

دخترطلائی

حرفهای خودمونی

برف...........

سلام به همه دوستهای خوبم

اخر هفته خوب بود به من که خیلی خوش گذشت .فقط یه ذره زیاد سرد بود.دیشب چه برفی اومد..........ما توی اتوبان نیایش گیر کردیم.................چه برف غیر منتظره ای......همه ماشینا گیر کرده بودن و سر بالائیها رو نمی تونستن برن..........ماشین ما هم گیر کرده بود و(براد) مجبور شد کلی ماشینو هل بده.......

تازه اونکه خوب بود.کلی ماشین هم تو خروجی یادگار گیر کرده بودن........

لیز لیزک بازاری بود ............راستش ما رفته بودیم ایس پک بخوریم.اما به جاش برف پک وهل پک خوردیم....

بگذریم با یه شعر چطورید؟..............

 

 

میان دو دست تمنایم روئیدی

در من تراویدی...

اهنگ تاریک اندامت را شنیدم

« نه صدایم

ونه روشنی

طنین تنهائی تو هستم

طنین تاریکی تو»

چشمانت را گشودی

شب در من فرود امد.

 

................................................

 

شب را نوشیده ام

وبراین شاخه های ششکسته میگریم

مرا تنها گذار

ای چشم تبدار سرگردان!

مرا با رنج بودن تنها گذار

مگذار خواب وجودم را پر پر کند

مگذار از بالش تاریک تنهائی سربردارم

وبه دامان بی تارو پود رویاها بی اویزم

                                                                (سهراب سپهری)

 

نماندی..........

 

 

گفتم : بمان و

    گفتم بمان............و نماندی

                                        رفتی

بالای بام ارزوهایم نشستی و پائین نیامدی

گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد

سکوت ............صعود.........سقوط

تو صدای مرا نشنیدی و من

              هی بالا رفتم .هی افتادم

              هی بالا رفتم .وافتادم

تو می دانستی که من از تنهائی تاریکی می ترسم

ولی فیتیله فانوس نگاهت را پائین کشیدی....

 

و من بی چراغ پی دفترم گشتم

بی چراغ قلمی پیدا کردم

و بی چراغ از تو نوشتم

              ...............نوشتم و نوشتم

حالا همسایه ها با صدای  اوازهای من گریه می کنند

اما چه فایده؟

هیچکس از من نمی پرسد

بعد از اینهمه ترانه بی چراغ

چشمانت به تاریکی عادت رده اند؟

همه امدند .خواندند . سر تکان دادند و رفتند

حالا دوباره این منو این تاریکی

 

            ............گفتم بمان نماندی

اما به راستی ستاره ای بی نیاز و نوازش

                   اگر خورشید خیال تو

اینجا ودر کنار این دل بی درمان غمی ماند

این ترانه ها در تنگنای تنهائیم زاده می شدند؟

 

                                                            (ناشناس)

 

تنهائی........

 

نگا هت خاک شدنی . لبخندت پلاسیدنی است

سایه بر تو افکندم تا بت من شوی....

نزدیک تو می ایم بوی بیابان میشنوم...به تو می رسم تنها میشوم

..............

و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ...من ماندم و همهمه افتاب

واز سفر افتاب سرشار از تاریکی نور امدم

سایه تر شدم

و سایه وار بر لب روشنی ایستادم

 

                                                     (سهراب سپهری)

وقتی مردها عاشق می شوند.............

مردی که عاشق می شود تلاش می کند در بهترین شکل خود ظاهر شود تا بتواند در خدمت دیگران در اید . او بهترین وجود خود را ابراز می کند و تنها وقتی احساس می کند که نمی تواند موفق شود به خود خواهیهای گذشته باز می گردد.وقتی مردی عاشق می شود جز به خود به دیگران نیز توجه میکند و از روی علاقه در صدد بر می اید که منافع سخص دیگری را نیز در نظر بگیرد. یکی از منابع عمده موفقیت برای یک مرد می تواند از خود مایه گذاشتن برای  دیگران باشد .

 وقتی مردی احساس کند نمی تواند زندگی شخس دیگری را متحول کند و یا بر ان تاثیر بگذارد ادامه را بطه مشترک با ان شخص برایش دشوار می شود . وقتی مرد احساس کند به او نیاز ندارند انگیزه دادن به او بسیار دشوار می شود و برای یافتن انگیزه دوباره  باید احساس کند که قدر او را می دانند و به او اعتماد دارند و او را می پذیرند . مورد نیاز نبودن مرگ تدریجی مرد را در پی دارد

( پس چه خوبه که همیشه مردا رو عاشق نگه داریم................این جوری به نفع همه است ). 

دوستی..

فانوس صبح در زیر طاق مرمری شکست . تسبیح شب که مهره صد ستاره بود در زیر پرده صبحدم گسست . هر مهره ای صد پرنده شد و بال کشید . خاموشی شکست دنیا پر از ترانه شد و این ترانه " ترانه اغاز دوستی بود

چرا.....

 تو به من خندیدی 

و نمی دانستی

من به چه دلهره ای از باغچه همسایه

                                              سیب را دزدیدم......

باغبان از پی من تند دوید

                               سیب را در دست تو دید

غضب الود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

خش خش گام قدمهای تو ارام ارام

میدهد ازارم

ومن اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا باغچه خانه ما سیب نداشت.

                                 

 http://i12.tinypic.com/2nva4wn.jpg

مردها...............

سلام ...

الان داشتم یه کتاب روانشناختی می خوندم به نظرم جالب اومد چند قسمتشو براتون بنویسم در قسمت اول می خواهم در مورد مردها بنویسم (قابل توجه خانمها)

مردها برای توانمندی " شایستگی " کارائی و موفقیت ارزش قائل هستند و همیشه در تلاشند حقانیت خود را ثابت کنند.راهنمائی کردن یک مرد در ذهن اواین معنا را تداعی می کند که نمی داند چه باید بکند و یا به تنهائی از عهده انجام کاری بر نمی اید.توجه به این ویژگی به زنها کمک میکند تا بدانند که چرا مردها در برابر راهنمائی شدن تا این اندازه مقاومت میکنند.روی هم رفته وقتی زن بدون درخواست مرد در صدد کمک به او بر می اید نمی داند که تا چه اندازه در نظر ان مرد رفتاری غیر دوستانه کرده است . برای بسیاری از مردها مهم است که ثابت کنند میتوانند به هدفشان برسند .حتی اگر ان هدف رسیدن به یک ادرس باشد.در این زمان تنها خواسته مرد این است که همسرش سکوت اختیار کند و به جای انتقاد یا راهنمائی تلاش او را بپذیرد.مرد زمانی در روش خود تجدید نظر میکند که بداند به او نه به عنوان یک مسئله بلکه به عنون کسی که می تواند مسئله موجود را حل کند نگاه می کنند