دخترطلائی

حرفهای خودمونی

دخترطلائی

حرفهای خودمونی

از این شعری که براتون نوشتم تعجب نکنید.............

حافظ................

از این شعرش خیلی خوشم می اد.......

جهان فانی

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد اندم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهاد کش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

زتاب اتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمس زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهدو ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم

اگر بر جای من غیزی گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجائی ساقیا بر خیز

که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث ارزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی غلط باشدکه حافظ داد تلقینم

............................................................................

راستی دخترم مریض شده .............

دیشب بردیمش بیمارستان...........امپول زد..

خدایا..............زود زود خوبش کن