دخترطلائی

حرفهای خودمونی

دخترطلائی

حرفهای خودمونی

امروز اصلا روز خوبی نبود.......خیل بی حوصله ام......اععصابم خورده.دلم میخواد یکی رو بزنم....انجام چیزه جالبی پیدا نکردم...نمی دونم دیگه چی کارکنم.....

 

..................................

در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد

مغرب جا میکند

                   میمیرد

گیاه نارنجی خورشید

در مرداب اتاقم میروید کم کم...........

 

                   ...........................................

می تازی همزاد عصیان

به شکار ستاره رهسپاری....

دستانت از درخشش تیرو کمان سرشار

اما اینجا که من هستم

اسمان خوشة کهکشان میاویزد

کو چشمی ارزومند.....................

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد