-
افرینش
یکشنبه 14 تیر 1388 23:43
ا افرینش در قرنهای دور در بستر نوازش یک ساحل قریب -زیر حباب سبز صنوبرها- همراه با ترنم خواب اور نسیم از بوسه های پر عطش اب و افتاب در لحظه ای که شاید یک مستی مقدس یک جذبه یک خلوص خورشید و خاک و اب و نسیم و درخت را در بر گرفته بود موجود ناشناخته ای در ضمیر اب یا روی دامن خزه ای در لعاب برگ یا در شکاف سنگی در عمق چشمه...
-
ماجرای مشهد رفتن ما
شنبه 23 خرداد 1388 18:50
سلام الان که دارم براتون مینویسم نصفه شبه یا شایدم صبه.... ( ساعت چهاره...) براد خوابه..امروز اینقدر خوابیده که نگو.... و اما جوجه کوچولو در حال ساخت یه خونه اجریه کوچولو.....میشه گفت تو فکر یه سقفه.! بزارید از خودم بگم دارم کلاس ارایشگری میرم الان دیگه برا خودم یه پا ارایشگرم...سیستم خونگیمو عوض کردم یه لپ تاب...
-
یه دنیا عشق تقدیم شما
جمعه 22 خرداد 1388 02:27
سلام من بازم تومدم تا بنویسم . به اندازه یه دنیا دلم برلتون تنگ شده بود..... خیلی حرفا دارم براتون بزنم..........
-
او انجا بود
دوشنبه 27 خرداد 1387 21:05
می روید در جنگل . خاموشی رویا بود شبنم ها بر جا بود در ها باز . چشم تماشا باز . چشم تماشا تر . و خدا در هر .....ایا بود ؟ خورشیدی در هر مشت . بام نگه بالا بود . می بویید . گل وا بود ؟ بوئئدن بی ما بود . زیبا بود تنهایی تنها بود نا پیدا پیدا بود او انجا. انجا بود
-
پرهای زمزمه
یکشنبه 12 خرداد 1387 20:05
پرهای زمزمه مانده تا برف زمین اب شود مانده تا بسته شود اینهمه نیلوفر وارونه چتر ناتمام است درخت زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد . . مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد و نه اواز پری می رسد از روزن منظومه برف تشنه زمزمه ام . . پس چه باید بکنم من که در لخت ترین...
-
چگونه دیوانه شدم
یکشنبه 15 اردیبهشت 1387 16:20
چگونه دیوانه شدم از من می پرسید که چگونه دیوانه شدم . چنین روی داد : یک روز بسیار پیش از انکه خدایان بسیار به دنیا بییایند از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقابهایم را دزدیده اند - همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت زندگیم بر چهره میگذاشتم . پس بی نقاب در کوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم : دزد دزد...
-
خواهش بزرگ
یکشنبه 11 فروردین 1387 13:55
خواهش بزرگ اینجا میان خواهرم کوه و برادرم دریا نشسته ام . هرسه در تنهایی یکی هستیم . و انچه مارا به هم میپیوندد مهری است ژرف و نیرومند و شگرف . اری از ژرفای خواهرم ژرف تر و از نیروی برادرم نیرومندتر واز شگفتی دیوانگی ام شگفت تر است . هزاران هزار سال میگذرد از زمانی که نخستین سپیده دم ما را بر یکدیگر پدیدار ساخت و گر...
-
هنگامی که اندوه من به دنیا امد
سهشنبه 21 اسفند 1386 15:56
هنگامی که اندوه من به دنیا امد هنگامی که اندوه من بدنیا امد از او پرستاری کردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم . اندوه من مانند همه چیز های زنده رشد کرد و زیبا و نیرومند شد و سرشار از شادی های شگرف . من و اندوهم به یکدیگر مهر می ورزیدیم و جهان گرداگردمان را هم دوست میداشتیم . زیرا که اندوه دل مهربانی داشت و دل من هم از...
-
هنگامی که شادی من به دنیا امد
دوشنبه 13 اسفند 1386 15:56
هنگامی که شادی من به دنیا امد هنگامی که شادی من بدنیا امد او را در بغل گرفتم و روی بام خانه فریاد زدم ( ای همسایگان بیائید ...و ببینید زیرا که امروز شادی من بدنیا امده است بیائید و این موجود سرخوش را که در افتاب میخندد ببینید ) ولی هیچ یک از همسایگانم نیامدند تا شادی مرا ببینند و من بسیار د ر شگفت شدم . تا هفت ماه هر...
-
تولد تولد تولدم مبارک........
دوشنبه 29 بهمن 1386 14:32
سلام. امروز تولدمه..... نمیدونید چقدر پیام تبریک برام رسیده از همه ممنونم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 بهمن 1386 17:30
لمس کردن اسمون به همین راحتیه
-
خدا
یکشنبه 7 بهمن 1386 17:48
در روزهای کهن هنگامی که نخستین لرزش سخن به لبهایم امد . از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم « خداوندگارا من بنده توام . اراده پنهان تو قانون من است و تا ابد تو را فرمان بردارم» اما خدا پاسخی نداد و مانند طوفان سهمگین گذشت . انگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم وباز با خدا گفتم «افریدگارا من افریده توام تو مرا از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 دی 1386 16:38
سلام......... حال و احوالتون خوبه؟....... دیروز داشتم یه ترانه ازشل سیلوراستاین می خوندم ... گفتم برای شما هم بنویسمش شاید خوشتون بیاد standing on the out side of your shelter ایستادن . بیرون از پناهگاه تو i'm standing on the outside of your shelter looking in بیرون پناهگاهت می مانم و درون را نگاه میکنم while the...
-
حوصلم سر رفته
دوشنبه 26 آذر 1386 19:27
سلام اگه بدونید چقدر حوصله ام سر رفته. ........روزها همه تکراری.امروزم روز بدی بود .اونقدر بد که چند بار فکر کردم جمعه است. الان ساعت 7 غروبه دخملم لالا کرده البته بد از 1 ساعت نق زدن. بنظرم اونم حوصلش سر رفته بود . باید براش یه وبلاگ درست کنم تا هر وقت حوصلش سر رفت بیاد و بنویسه البته جملاتش محدوده..ایش ..بیبیش..چی...
-
ذارم میفکرم
شنبه 17 آذر 1386 17:06
سلام. راستش از دیروز تا حالا دارم میفکرم که تو چی بنویسم....خدا وکیلی سخته راستش من عاشق شعرم...ولی شاید برای خیلیها کسل کننده باشه بخاطر همینم موندم چیکار کنم.. دیشب یه خروار مهمان داشتیم.دوستهای اقای شوور بودن ...مسخره ها ساعت 7 غروب زنگیدن که شام تشریف فرما میشن.وای که چقدر دیشب عصبانی بودم...شانس اووردن برقم...
-
سلام دوباره
سهشنبه 13 آذر 1386 20:14
سلام هزار تا سلام ...................... من دوباره اومدم . میخوام از اول شروع کنم ....به من کمک کنید تا دوباره بنویسم... بگید دوست داریدچی بنویسم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 تیر 1386 02:35
از این شعری که براتون نوشتم تعجب نکنید............. حافظ................ از این شعرش خیلی خوشم می اد....... جهان فانی به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد اندم که بی یاد تو بنشینم جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهاد کش فریاد که...
-
اعتراف
چهارشنبه 30 خرداد 1386 16:50
تا نهان سازم از تو باره دگر راز این خاطر پریشان را می کشم بر نگاه ناز الود نرم و سنگین حجاب مژگان را دل گرفتار خواهشی جانسوز از خدا راه چاره می جویم پارساوار در برابر تو سخن از زهد و توبه می گویم اه....هرگز گمان مبر که دلم با زبانم رفیق و همراهست هرچه گفتم دروغ بود دروغ تو برایم ترانه می خوانی سخنت جذبه ای نهان دارد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 خرداد 1386 14:27
سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام دلم هزار تا تنگ شده بود بخدا شرمندم خیلی سرم شولوغه ولی به زودی زود میخوام یه خط اینترنت دائم بگیرم .................... در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هر چه بیشتر اوج بگیری کمتر دیده میشوی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 اسفند 1385 20:38
فرشته یک کودک کودکی که اماده تولد بود نزد خدا رفتو از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین میفرستید . اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : از میان تعداد زیادی از فرشتگان من یکی را در نظر گرفتم . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . کودک دوباره پرسید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمن 1385 21:23
سلام................ امیدوارم حالتون خوب باشه ........ شرمنده که اینقدر دیراپ کردم................ یه چند روزی کار دارم نمی تونم بیام ...... فعلا بای
-
باد ما را خواهد برد
شنبه 30 دی 1385 00:47
باد ما را خواهد برد در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود نعتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن ابر ها همچون انبوه...
-
روی خاک
پنجشنبه 28 دی 1385 01:25
روی خاک هرگز ارزو نکردم یک ستاره در سراب اسمان شوم یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبودم روی خاک ایستاده ام با تنم که مثل ساقه گیاه باد و افتاب و اب را می مکد که زندگی کند بارور ز میل بارور ز درد روی خاک ایستاده ام تا ستاره ها ستایشم کنند تا نسیمها نوازشم کنند از دریچه ام نگاه میکنم جز...
-
میان تاریکی
دوشنبه 25 دی 1385 19:29
میان تاریکی میان تاریکی ترا صدا کردم سکوت بودو نسیم که پرده را می برد در اسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد ترا صدا کردم ترا صدا کردم تمامی هستی من چو یک پیاله شیر میان دستم بود نگاه ابی ماه به شیشه ها می خورد ترانه ای غمناک چو دود بر می خواست ز شهر زنجره ها چون دود می لغززید به روی پنجره ها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دی 1385 19:38
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دی 1385 19:31
-
برای خواهر جونی
جمعه 22 دی 1385 19:15
سلام ............... چه هوای سردی.................. چه روزای سردی................... چه ............... دلم گرفته..... دلم واسه خواهر کوچولوم تنگ شده ...خواهر جون کجائی..؟... اخه خواهر کوچولو درس داره ...............وای امتحان داره...... خدایا کاش بیست بشه............ خواهر جونی خوب درستو بخون.....مواظب باش سرما...
-
شکست نیاز
جمعه 22 دی 1385 19:09
شکست نیاز اتشی بود و فسرد رشته ای بود و گسست دل چو از بند تو رست جام جادوئی اندوه شکست امدم تا به تو اویزم لیک دیدم که تو ان شاخه بی برگی لیک دیدم که تو بر چهره امیدم خنده مرگی وه چه شیرینست بر سر گور تو ای عشق نیاز الود پای کوبیدن وه چه شیرینست از تو ای بوسه سوزنده مرگ اور چشم پوشیدن وه چه شیرینست از تو بگسستن و با...
-
صدای پای تاریکی
سهشنبه 19 دی 1385 14:30
صدای پای تاریکی سکوت شب را پر کرده است صدای نمناک زنی می اید به خیالم در سینه ای ، بغضی ترک برداشته است هر چه بیشتر گوش می کنم کمتر میشنوم پنداری این صدای لبریز تنهائی ، از من خیلی دور است اما نه .......... شاید خیلی نزدیک شاید صدای سایه احساسم باشد به خیالم باز هم کسی با ریگی ، پیکر احساسم را نشانه گرفته است گامهای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دی 1385 20:50
سلام ........ .........وای نمیدونید این چند روزه به من چی گذشت..جوجه کوچو لو مریض شده بود تب کرده بود اونم چه نبی....تا صب با لا سررش بیدار بودم و گر یه می کردم . بیچاره (براد) مونده بود چی بگه اونم تا صب بیدار بود....الانم جوجه کوچولو داره یه سره غر میزنه....