دخترطلائی

حرفهای خودمونی

دخترطلائی

حرفهای خودمونی

او انجا بود

می روید در جنگل . خاموشی رویا بود

شبنم ها بر جا بود

در ها باز . چشم تماشا باز . چشم تماشا تر . و خدا در هر

.....ایا بود ؟

خورشیدی در هر مشت . بام نگه بالا بود .

می بویید . گل وا بود ؟ بوئئدن بی ما بود . زیبا بود

تنهایی تنها بود

نا پیدا پیدا بود

او انجا. انجا بود

 

 

 

پرهای زمزمه

پرهای زمزمه

 

مانده تا برف زمین اب شود

مانده تا بسته شود اینهمه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

.

.

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه اواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام

.

.

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چلچله سال

تشنه زمزمه ام

بهتر انست که بر خیزم

رنگ را بر دارم

روی تنها یی خود نقش مرغی بکشم.........