ا
افرینش
در قرنهای دور
در بستر نوازش یک ساحل قریب
-زیر حباب سبز صنوبرها-
همراه با ترنم خواب اور نسیم
از بوسه های پر عطش اب و افتاب
در لحظه ای که شاید
یک مستی مقدس
یک جذبه
یک خلوص
خورشید و خاک و اب و نسیم و درخت را
در بر گرفته بود
موجود ناشناخته ای در ضمیر اب
یا روی دامن خزه ای در لعاب برگ
یا در شکاف سنگی
در عمق چشمه ای
از عالمی که هیچ نشان در جهان نداشت
پا در جهان گذاشت
فرزند افتاب و خاک و نسیم و اب
یک ذره بود اما
جان بود.نبض بود.نفس بود
قلبش به خون سبز طبیعت نمی تپید
نبضش به خون سرخ تر از لاله میجهید
در قرنهای دور
افرلشت روی خاک لوای حیات را
ان مستی پاک
هنگام افرینش یک شعر
در من هزار مرتبه تکرار میشود
دست خیال من
انبوه واژه های شناور را
در بیکرانه ها
پیوند میدهد
سلام علیکم و رحمت الله و برکاته و غیره
وبلاگ جالبی داری به من هم سر بزن اگه خواستی تبادل لینک هم می کنیم . شب عید خوبی داشته باشی
مطلبت گرم و آتشین بود. به تنور من هم سری بزن.
سلام
سیار زیبا بود
چند وقتی هست که از هم ب خبریم
من بروز کردم
منتظرتم
بای
سلام
ممنون که بهم سری زدین
شما رو بکلی از یاد برده بودم یه ماه پیش فک کنم امده بودم اینجا
گفته بودی تبادل لینک باشه منو به اسم جزیره ی عشق لینک کن بهم بگو با چه اسمی لینکتون کنم
موفق باشی
سلام سمیرا جان
مرسی که کلبه مو قابل دونستی عزیز
OK اگه دوست داشتی بگو تا تبادل لینک کنیم
زندگی فرصت بس کوتاهیست...
تا بدانیم که مرگ ...
آخرین نقطه پرواز پرستوها نیست...
مرگ هم حادثه هست...
مثل افتادن برگ...
که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک
نفس سبز بهاری جاریست...
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم...
و به اندازه هر برق نگاهت به نگاهی نگران...
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان...
سلام سمیرا
گرفتار بودنتو درک میکنم
منتظرتم
باز بروز شدم
بیا
سلام خوبی وبلاگ خیلی زیبایی داری و عالی و پر احساس و زیباست با تبادل لینک موافقی به من هم سر بزن
اجازه هست به عشق تو، توی کوچه ها داد بزنم؟
روی پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؛
اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم؟
ماه و ستاره رو بازم فدای چشمونت کنم؛
اجازه هست که خنده هات قلبمو از جا بکنه؟
بهت بگم عاشقتم، دوست دارم یه عالمه؛
اجاز هست بهت بگم عشق تو توی سینمه؟
جونمو هم به پات بدم بازم برای تو کمه؛
به من بگو، بگو به من، بگو منو دوسنم داری؟
بگو که واسه هوست پا روی دلم نمی ذاری
اجاز هست نگاهتو توی خاطرم قاب بکنم؟
چشمی که بدخواهمونه به خاطرت خواب بکنم؛
اجازه فریاد بزنم توی قلبمی تا به ابد؟
بدون اگه رسوا بشم بخاطرت خوبه نبرد؛
اجازه هست کنار تو به اوج ابرهام برسم؟
دست توی دستمو برم به فردا برسم؛
اجازه هست دریا بشم، کویرو پیومنه کنم؟
تو صدف دلم بشی، من توی دلت خونه کنم؛
اجازه هست یه لحظه باز توی چشات نگاه کنم؟
با یک نگاه بی ریا روی غمو سیاه کنم؛
اجازه هست ...
سلام بروزم بیا
بای
سلام. بیا که...
خواستم بگویم این بیقراریهای توست که شره میکنند از تمام نوشتهها، این نهانیهای آشکار، این زمزمههای بلند و بلند. خواستم بگویم کاش اینجا بنویسی روزی که خلوت دلخواستهات، همراه آنکه عیش بودنش به هزار جور لزوم دل برداشتن و ترس نتوانستن و تاب نیاوردن، به هزار جور بیقراری منقص نیست، جای دیگری، وقت دیگری، مهیاست.
سلام. 25 و آخرین....
همه این آدمها به من یاد دادند که در جمعشان تنها هستم، در شلوغ ترین مکانها، نمیدانم اما آنجا که حتی شاید در حجله نشستی و قند می سابند هم، تو تنهایی٬ در میان تابوت تنهایی، آن زمان که در آغوشت میکشند، تو تنهایی و فقط می توان در گوشهای خودت زمزمه کنی که: بازی است، اصول دارد، اولین اصل آن اینکه فراموش نکن تنهایی، همه با هم بودنها یادآور تنهایی است. بگذار برایت دیکته کنم: بنویس من مرده ام.
دوست دارم به من سر بزن.راستی بچه کجایی؟
سلام
با بهترین پست زندگیم بروز شدم
منتظر حضورت هستم
به امید دیدار
برای تولد سحر عزیز خواهر پر کشیده مان بروز شدم..خوشحال می شم سر بزنی
افرینش نقطه ی مبهوت گیتی
بروز شدم بیا