سلام
الان که دارم براتون مینویسم نصفه شبه یا شایدم صبه....( ساعت چهاره...) براد خوابه..امروز اینقدر خوابیده که نگو.... و اما جوجه کوچولو در حال ساخت یه خونه اجریه کوچولو.....میشه گفت تو فکر یه سقفه.!
بزارید از خودم بگم دارم کلاس ارایشگری میرم الان دیگه برا خودم یه پا ارایشگرم...سیستم خونگیمو عوض کردم یه لپ تاب گرفتم..(با کلاس شدم ).جوجه کوچولو رو هم 2 ماهه که میزارم مهد کودک....کسالت روزهام بهت شده اما نه خیلی .یه ماه پیش رفتیم مشهد ......وای ...نمیدونید چه داستانی بود...!
ساعت 2 ظهر حرکت قطار بود...ما رفتیم و سوار قطار شدیم .براد و دوستش محمد پیاده شدن تا برن خرید کنن که..........قطار راه اوفتاد و من و نسترن با دو تا جوجه ها موندیم تو قطار.....واویلا.....مردها ماشین گرفتن و اوفتادن دنبال قطار ....مثل فیلمها.....ما هم اونقدر از رییس قطار خواهش کردیم تا بالاخره ایستگاه دامغان 5 دقیقه بیشتر نگه داشت تا اونا برسن.....بیچاره ها 60000 پول ماشین دادن....
تازه این اولش بود...دوستامون از طرف جهد دانشگاهی هتل رزرو کدده بودن. ساعت 3 نیمه شب رسیدیم هتل .دیدیم دوستمون یادش رفته نامه جهاد و بیاره .....اونجا رامون ندادن و مجبور شدیم بریم دنبال جا و تا ساعت 6 صبح تو خیابونا سرگردون بودیم..اونم با دو تا بچه.......جونم لراتون بگه امام رضا طلبید اما با درد سر....خلاصه در کل یه روز اونجا بودیم و فرداشم برگشتیم.....
سلام سمیرا جان.
زیارت قبول باشه خانومی
خوشحال میشم بیای پیشم
له مرامتم
سلام [گل]
دست مریزاد و خداقوت ....
ما در http://7khatha.com هستیم. حتما سر بزنین. امکانات جالبی داره. چت روم صوتی تصویری قوی و انجمن هم داره . هر یوزر میتونه صفحه شخصی (شبیه به 360 ) داشته باشه و کلی امکانات دیگه که ارزش امتحان کردن رو داره دوست من.
[گل] به امید دیدار [گل]
سلام سمیرا خانوم از نوشته هات خیلی خوشم امد.کار جالبی شروع کردین هر کسی نمیتونه این کار شما رو انجام بده.خیلی جالب بود.فک کنم خودتونم فرد جالبی باشین.من ۱۸ سالمه شما هم مثل خواهر من
وبلاگتونو شانسی پیدا کردم اخه حوصلم سر رفته بود داشتم گشت میزدم که به این جا رسیدم.میخوام از این پس به وبلاگتون سر بزنم
فعلا بای
سلام دوباره
یادم رفت بگم اگه نوشته هاتونو زیاد تر کنین خیلی خوب میشه
سلام.. آپم اما....
نارحتم اما بیشتر ازحس لزجی که هدیه این روزهای حکمرانانمان به روح و روان جامعه است. بر خلاف طعنهها، نه از دل بستن است و نه از دل بریدن!..منتظری برسد، تمام هفته در انتظارش هستی، و وقتی میرسد، میان اضطراب لعنتی و ناگزیرش، که فرقی نمیکند کجا و چهطور باشی، در سفر یا حضر، وصل یا هجران، شاد یا اندوهزده، نگاهت را به ساعت میدوزد و به پنجره و رنگ روز که میپرد هی، میان آن همه شوق، که بی که بفهمی شده ملال، شده بیحوصلهگی، ناگهان خودت را در ساعات اولیهی شب پیدا میکنی، خودت را میبینی که منتظری تمام شود، که هفته دوباره بشود شنبه، که دوباره و هزار و هزارباره انتظار برای آن روز دلخواه را آغاز کنی. به گمانم همهش شکل همین شنبه، یکشنبه..هاست. همه همه همهش.
سلام ممنون ما خوبیم
شما هم انشالا خوبین
من لیتکتون کردم شماهم لینک کنین بخشحالیم
این همه چنگ وفنگ فقط یه روز؟
مگه واسه راها بدهکار بودین؟
سلام
من عاشق صفحات خودمونیم
آدرس سایتتو توی فیوریتم گذاشتم.
خسته نباشید