سلام به همه دوستان خوبم...............
جاتون خالی ما اخر هفته رو رفته بودیم شمال خیلی خوش گذشت.هوا عالی بود . من و (براد) و دوستش و خواهرش.......با جوجه.
ولی خیلی خلوت بود.متل قو مثل شهر مرده ها بود...ساکت ........
امروز می خوام یه قسمت دیگه از کتاب پیامبر و دیوانه را براتون بنویسم.......
(پیامبر)
.
انگاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو............
شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست.
چاهی که از ان خنده های شما بر می اید چه بسیار که با اشکهای شما پر می شود.
و ایا جز این چه می تواند بود...؟
هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود جای شادی در وجود شما بیشتر می شود
مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره کوزه گر سوخته است..؟
مگر ان نی که روح شما را تسکین میدهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟
هر گاه شادی می کنید به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمه شادی به جز سر چشمه اندوه نیست
ونیز هر گاه اندوهناکید باز دردل خود بنگرید تا ببینید که براستی گریه شما از برای ان چیزیست که مایه شادی شما بوده است.
پاره از شما می گوئئد (شادی برتر از اندوه است )وپاره ای می گوئید (نه اندوه برتر است)......اما من به شما می گویم که ایدو از یکدیگر جدا نیستند
این دو با هم می ایند.و هر گاه که شما با یکی از اینها هم سفره شدید به یاد داشته باشید که ان دیگری در بستر شما خفته است.
به راستی شما همچون تراروئی میان اندوه و شادی خود اویخته اید.
فقط انگاه که خالی هستید در یک ترازو ارام می مانید.
هر گاه که خزانه داز شما را بر می دارد تا زر و سیم خود را اندازه بگیرد شادی اندوه شما ناگزیر زیروزبر می شود
سلام.ممنون از نوشته های خوبت
سلام سمیرا جان. وبلاگت خیلی جالبه . ولی من عر چی گشتم یه عکس از دخترت ندیدم خانومی.
راستی مرسی که به وبلاگ من اومدی.