گفتم : بمان و
گفتم بمان............و نماندی
رفتی
بالای بام ارزوهایم نشستی و پائین نیامدی
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت ............صعود.........سقوط
تو صدای مرا نشنیدی و من
هی بالا رفتم .هی افتادم
هی بالا رفتم .وافتادم
تو می دانستی که من از تنهائی تاریکی می ترسم
ولی فیتیله فانوس نگاهت را پائین کشیدی....
و من بی چراغ پی دفترم گشتم
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم
...............نوشتم و نوشتم
حالا همسایه ها با صدای اوازهای من گریه می کنند
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد
بعد از اینهمه ترانه بی چراغ
چشمانت به تاریکی عادت رده اند؟
همه امدند .خواندند . سر تکان دادند و رفتند
حالا دوباره این منو این تاریکی
............گفتم بمان نماندی
اما به راستی ستاره ای بی نیاز و نوازش
اگر خورشید خیال تو
اینجا ودر کنار این دل بی درمان غمی ماند
این ترانه ها در تنگنای تنهائیم زاده می شدند؟
(ناشناس)
nashenas nist...khaili ham shenakhte shodast......taraneie hast az yaghma gol rooie az ketabe (goftam beman...namand)
سلام اگه اجازه بدی می خوام لینکت کنم
منتظره جوابت هستم