نگا هت خاک شدنی . لبخندت پلاسیدنی است
سایه بر تو افکندم تا بت من شوی....
نزدیک تو می ایم بوی بیابان میشنوم...به تو می رسم تنها میشوم
..............
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ...من ماندم و همهمه افتاب
واز سفر افتاب سرشار از تاریکی نور امدم
سایه تر شدم
و سایه وار بر لب روشنی ایستادم
(سهراب سپهری)
مرسی
سلام ای سراسر لبریز از بوی احساس.باتبادل لینک با صفحه اشعارم موافقید؟موفق باشی نازنین.
http:/horizon2005.blogsky
خدایی قشنگ بود
سلام
لینکت کردم
سلام سمیرا جان
زیبا بود
موفق باشی
پویا
سایه تر شدم
و سایه وار بر لب روشنی ایستادم
چه قشنگ ...
سلام سمیرا خانوم
من آپم
بیای خوشحال میشم
بای
سلام.ممنون که بهم سر زدی خیلی باحال بود فقط به پای شعرای حمید مصدق نمیرسه(البته به نظر من)
-----------
کسی که با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی که با نگاهش مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا بازگردان .......
چه عکسه نازی