صدای پای تاریکی سکوت شب را پر کرده است
صدای نمناک زنی می اید
به خیالم در سینه ای ، بغضی ترک برداشته است
هر چه بیشتر گوش می کنم کمتر میشنوم
پنداری این صدای لبریز تنهائی ، از من خیلی دور است
اما نه ..........
شاید خیلی نزدیک
شاید صدای سایه احساسم باشد
به خیالم باز هم کسی با ریگی ،
پیکر احساسم را نشانه گرفته است
گامهای قلبم چه رعب انگیزند
....می دود ؛ می دود ؛ می دود
دست بر صورت می کشم
اشکهایم جویباریست
من چگونه اینچنین شکستم و خود ندانستم.......؟ |