دخترطلائی

حرفهای خودمونی

دخترطلائی

حرفهای خودمونی

http://78.129.153.55/uk/pic6/2413735.jpg

 

لمس کردن اسمون به همین راحتیه

خدا

در روزهای کهن هنگامی که نخستین لرزش سخن به لبهایم امد . از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم « خداوندگارا من بنده توام . اراده پنهان تو قانون من است و تا ابد تو را فرمان بردارم»

اما خدا پاسخی نداد و مانند طوفان سهمگین گذشت .

انگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم وباز با خدا گفتم «افریدگارا من افریده توام تو مرا از گل ساختی من همه چیزم را از تو دارم.»

اما خدا پاسخی نداد و مانند هزار بال تیز پرواز گذشت .

انگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم «ای پدر من فرزند توام تو با رحمت و محبت مرا دنیا اوردی و من با محبت و عبادت ملکوت تورا به ارث میبرم»

اما خدا پاسخی نداد ومانند مهی که تپه های دور دست را می پوشاند گذشت .

انگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم وبا خدا گفتم «خدای من ای ارمان و سرانجام من من دیروز توام و تو فردای منی .من ریشه توام در خاک و تو گلاله منی در اسمان و ما با هم در برابر خورشید میبالیم»

انگاه خدا بر من خمید و سخنان شیرینی به نجوا گفت و مانند دریایی که جویباری را در بر میگیرد مرا در بر گرفت .

و هنگامی که به دره ها . دشت ها فرود امدم خدا هم انجا بود

سلام.........

حال و احوالتون خوبه؟.......

دیروز داشتم یه ترانه ازشل سیلوراستاین می خوندم ... گفتم برای شما هم بنویسمش شاید خوشتون بیاد

standing on the out side of your shelter

ایستادن . بیرون از پناهگاه تو

i'm standing on the outside of your shelter looking in

بیرون پناهگاهت می مانم و درون را نگاه میکنم

while the bombs around are falling ev'ry where

در حالی که در اطرافم از هر سو بمب میریزند

inside you look so warm and safe and oh so happy

تو در داخل پناهگاهت چقدر سر حال و در امان و خوشحال بنظر می ایی

have i ever told you that i care?

ایا گفته بودم که من به این چیزها توجه میکنم؟

have i ever told you thet you're wonderful

ایا گفته بودم که چه شگفت اور هستی ؟

and it hurts me so that we have grown apart

و چقذر ناراحتم که از هم جدا شده ایم ؟

حوصلم سر رفته

سلام

اگه بدونید چقدر حوصله ام سر رفته.........روزها همه تکراری.امروزم روز بدی بود .اونقدر بد که چند بار فکر کردم جمعه است. الان ساعت 7 غروبه دخملم لالا کرده البته بد از 1 ساعت نق زدن. بنظرم اونم حوصلش سر رفته بود . باید براش یه وبلاگ درست کنم تا هر وقت حوصلش سر رفت  بیاد و بنویسه البته جملاتش محدوده..ایش ..بیبیش..چی دار داری؟ (جمله سوالی) بلام دوپ دوپ بحر(جمله عشقولانه) تو لو دوس دالم ( وقتی میخواد کسی و خر کنه)........و.................

جناب اقای براد 3 روز ه که مریضه ..وای.........

باید برم یه فکری به حاله حوصلم بکنم ...دخملم بیدار شد برم دمشو ببینم با هم بریم بیرون

                

                                                                                                           فعلا بای

ذارم میفکرم

سلام.

راستش از دیروز تا حالا دارم میفکرم که تو چی بنویسم....خدا وکیلی سخته راستش من عاشق شعرم...ولی شاید برای خیلیها کسل کننده باشه بخاطر همینم موندم چیکار کنم..

 

دیشب یه خروار مهمان داشتیم.دوستهای اقای شوور بودن ...مسخره ها ساعت 7 غروب زنگیدن که شام تشریف فرما میشن.وای که چقدر دیشب عصبانی بودم...شانس اووردن برقم نگرفتشون .البته خیلی کمک کردن

راستی از خونه جدیدمون براتون نگفتم...ما یه حیاط کوچولو داریم دلتون بسوزه.خیلی باصفاست مخصوصا وقتی بارون میاد.یه گوشه حیاط و مسقف کردیم...

دیروز قبل از اومدن مزاحمها منو اقای شوور و دختر کوچولو رفته بودیم تو حیاط نشسته بودیم وبارون تماشا میکردیم..و قلیانی و چایی و.......................

دیگه دلتون حسابی اب شد مگه نه...

بازم میفکرم که چکار کنم.فعلا

rain

سلام دوباره

سلام هزار تا سلام ......................

من دوباره اومدم . میخوام از اول شروع کنم ....به من کمک کنید تا دوباره بنویسم...

بگید دوست داریدچی بنویسم ...

 

از این شعری که براتون نوشتم تعجب نکنید.............

حافظ................

از این شعرش خیلی خوشم می اد.......

جهان فانی

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد اندم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهاد کش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

زتاب اتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمس زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهدو ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم

اگر بر جای من غیزی گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجائی ساقیا بر خیز

که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث ارزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی غلط باشدکه حافظ داد تلقینم

............................................................................

راستی دخترم مریض شده .............

دیشب بردیمش بیمارستان...........امپول زد..

خدایا..............زود زود خوبش کن

 

اعتراف

تا نهان سازم از تو باره دگر

راز این خاطر پریشان را

می کشم بر نگاه ناز الود

نرم و سنگین حجاب مژگان را

دل گرفتار خواهشی جانسوز

از خدا راه چاره می جویم

پارساوار در برابر تو

سخن از زهد و توبه می گویم

 

 

اه....هرگز گمان مبر که دلم

با زبانم رفیق و همراهست

هرچه گفتم دروغ بود دروغ

تو برایم ترانه می خوانی

سخنت جذبه ای نهان دارد

 

 

گوئیا خوابم و ترانه تو

از جهانی دگر نشانه دارد

شاید اینرا شنیده ای که زنان

در دل اری و نه بر لب دارند

 

ضعف خود را عیان نمی سازند

رازدارو خموش و مکارند

 

اه من هم زنم زنی که دلش

در هوای تو میزند پرو بال

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای خیال محال

سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام

دلم هزار تا تنگ شده بود بخدا شرمندم خیلی سرم شولوغه ولی به زودی زود میخوام یه خط اینترنت دائم بگیرم ....................

 

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هر چه بیشتر اوج بگیری کمتر دیده میشوی

فرشته یک کودک

کودکی که اماده تولد بود نزد خدا رفتو از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین میفرستید . اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم ؟

خداوند پاسخ داد : از میان تعداد زیادی از فرشتگان  من یکی را در نظر گرفتم . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد .

کودک دوباره پرسید : اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و اواز خواندن ندارم واینها برای شادی من کافی هستند .

 خداوند گفت : فرشته تو برایت اواز خواهد خواند . و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود

کودک ادامه داد : من چطور میتوانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان انها را نمی دانم؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشته تو زیباترین و شیرین ترین وا‍‍ژه هائی را که قرار است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد دادکه چگونه صحبت کنی

کودک سرش را بر گرداند وپرسید : شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟

خداوند ادامه داد : فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .

کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم شد

خداوند گفت : فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد . و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد اموخت اگر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود .

در ان هنگام بهشت ارام بود اما صدائی از زمین شنیده میشد . کودک میدانست که باید به زودی سفرش را اغاز کند . او به ارامی یک سوال دیگر از خدا پرسید : خدایا اگر من باید همین حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگو

خداوند با دیگر او را نوازش کرد و گفت نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی .........

 

 

 

سلام به همه دوستهای خوبم ببخشید اینقدر دیر اپ کردم