دخترطلائی

حرفهای خودمونی

دخترطلائی

حرفهای خودمونی

میان تاریکی

میان تاریکی

 

میان تاریکی

 ترا صدا کردم

سکوت بودو نسیم

که پرده را می برد

در اسمان ملول

ستاره ای می سوخت

ستاره ای می رفت

ستاره ای می مرد

ترا صدا کردم

ترا صدا کردم

تمامی هستی من

 چو یک پیاله شیر

میان دستم بود

نگاه ابی ماه

به شیشه ها می خورد

ترانه ای غمناک

چو دود بر می خواست

ز شهر زنجره ها

چون دود می لغززید

به روی پنجره ها

 

تمام شب انجا

میان سینه من

کسی ز نو میدی

نفس نفس میزد

کسی به پا می خاست

کسی ترا می خواست

دو دست سرد او را

دوباره پس میزد

 

تمام شب انجا

ز شاخه های سیاه

غمی فرو می ریخت

کسی ز خود می ماند

کسی ترا می خواند

هوا چو اواری

به روی او می ریخت

 

درخت کوچک من

به باد عاشق بود

به باد بی سامان

کجاست خانه باد؟

کجاست خانه باد؟

 

 

نمیدونم چرا اینقدر دلم گرفته...............

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
شهرام دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام

نبینم دلت گرفته باشه نازنین ....

نبینم ..

رضا ... ترلان دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.rezatarlan.blogsky.com

سلام سمیرای عزیز


این شعرها از خودتونه ؟؟؟

میان تاریکی تو را صدا کردم ... دل گرفتگی ... مال دلهای

عاشقه ؟؟؟

آیا تو هم ... ؟؟؟

محمد سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 01:08 ق.ظ http://mamad_dg66.persianblog.com

اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول
چرا انقد غمگین و دپرس یه ذره شاد باش و شاد بنویس(البته ببخشید فضولی میکنماااااااا)

محمد رضا سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.parsa2004.blogfa.com

سلام عزیز
چرا انقد غمگین
شاد باش
شاد زندگی کن
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد