دخترطلائی

حرفهای خودمونی

دخترطلائی

حرفهای خودمونی

غرور شکسته....

 

     غرور شکسته

 

پیکر ترک خورده احساس

در دستان سرد بی اعتنائی جان میداد

و نسیم عطر جدائی را می پراکند.

ان بت سنگی و با عظمت غرور

با ریگ بی ارزش کلامی شکسته بود

بلور اشک  در میان اسمان سیاه چشم مدفون شده بود

مبهوت و بهت زده گذشته را مرور می کرد

شنیده ها را با لغت نامه دل معنی کردن

                                       مرور کردن............

کدام واژه ان خنجر زهر الود بود...؟

 

یک دنیا ارزو دز دستانم نارسیده مانده بود

یک سبد عشق کال و گس.......

بوی بیابان حس میکنم

واژه ها برایم خشک و بی معنی اند

دنیا برایم سردو ناگوار

چشمانم تاب دیدن ندارند

و گوشهایم..............

به وسعت اسمان چشمانش تنها هستم

دل من پی چیزی میگردد

شاید بغض نهانی است که اکنون....

از سینه پر اه من شکوفه زده

شکوفه ای که کاش عمر شقایق داشت

                                                 اما..............

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد